سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت 17



6
4218

سریال روزگارانی در چکوراوا قسمت 17 آدرس کانال مشکی ترکی https://www.youtube.com/channel/UCmu9l6C36UA9lZKBmtgDXCg ییلماز را به بیمارستان منتقل کردن و عمل می‌کنند. وقتی دمیر به خانه می آید، متوجه نبود زلیخا می شود و هونکار سلطان، مجبور می شود واقعیت را به دمیر بگوید. دمیر با عصبانیت، فرار زلیخا را درک نمیکند و سریع سوار ماشین شده تا به سمت استانبول برود. صبح وقتی زلیخا به استانبول میرسد، به سمت زندان می رود و با خوشحالی و ذوق دیدن ییلماز، وارد زندان می شود. زلیخا را به سمت اتاق مدیریت هدایت میکنند. او وقتی وارد اتاق می شود، با دیدن دمیر شوکه می شود. دمیر با عصبانیت، با زلیخا بخاطر آمدن به زندان دعوا کرده و میگوید که زن دمیر یامان حق ندارد به چنین جایی بیاید و بی اجازه او از خانه خارج شود. زلیخا اصرار دارد تا ییلماز را ببینند، اما اصرار او به سیلی از طرف دمیر ختم شده و سپس دمیر او را همراه خودش می برد. دمیر یادش می آید که روزی که برای کمک به ییلماز به زندان آمده بود، ییلماز به او گفته بود که در حقیقت برادر زلیخا نیست و زلیخا زن اوست. او زلیخا را به دمیر سپرده و دمیر نیز به او اطمینان داده بود که جای زلیخا امن است. دمیر به زلیخا در این باره چیزی نمی‌گوید. دمیر، زلیخا را برای صبحانه بیرون می برد. او به زلیخا میگوید که دیگر حق ندارد اسمی از ییلماز ببرد و هرگز نمیتواند او را ببیند.زیرا داشتن برادر زن قاتل در شأن خانواده آنها نیست. در عوض او نیز حکم اعدام دمیر را تغییر میدهد. زلیخا بخاطر تهدید دمیر مجبور می شود به حرف او گوش بدهد و سکوت کند. در ویلا، مامور کلانتری با خانه هونکار تماس گرفته و خبر میدهد که ییلماز در بیمارستان است. صبح الدین پنهانی از پشت در به حرفهای او گوش میدهد و نگران است تا بداند که زلیخا به دیدن ییلماز رفته یا نه. در خانه غفور، ثانیه اصرار دارد که شب گذشته زلیخا از خانه فرار کرده و دمیر به دنبال او رفته است.او میگوید که مطمئن است که زلیخا رازی دارد و او آن را پیدا خواهد کرد. غفور سعی دارد ثانیه را گمراه کند تا پیگیر چیزی نباشد. هونکار به گولتن بابت کمک به زلیخا برای فرار کردن شک میکند. او غفور را صدا زده و میگوید که به گولتن شک دارد و از او میخواهد که حواسش به گولتن باشد. وقتی غفور به خانه می رود، گولتن در حال سوزاندن نامه های زلیخا است که برای ییلماز پست نکرده بود. غفور با دیدن نامه ها، تکه از از آنها را از آتش برمیدارد و میخواند. او مقابل گولتن، خودش را غافلگیر نشان میدهد و سپس به گولتن میگوید که حق ندارد در مورد خواهر و برادر نبودن زلیخا و ییلماز چیزی بگوید و نباید به زلیخا در چیزی کمک کند. او سپس آن تکه نامه را به عنوان مدرکی که شاید روزی به درد بخورد، نگه میدارد. گولتن نیز تکه ای نامه را از آتش بیرون آورده و نگه میدارد. صباح الدین که نگران ییلماز شده، با زندان تماس میگیرد و میخواهد حال ییلماز را بپرسد، اما چون او را نمی‌شناسند به او اطلاعاتی نمی‌دهند. شب، دمیر و زلیخا از استانبول به چکوراوا برمیگردند.

Published by: Meshki Media Published at: 3 years ago Category: مردم و وبلاگ