سریال زن قسمت 122



0
2219

سریال زن قسمت 122 دوبله فارسی آدرس کانال مشکی ترکی https://www.youtube.com/channel/UCmu9l6C36UA9lZKBmtgDXCg انور وقتی با سارپ مواجه می شود عصبی شده و از او می خواهد که برود. سارپ می گوید: «من اومدم اتفاقاتی که افتاده رو برای شما و همسرتون تعریف کنم. » اما انور در را به روی او می بندد. عارف و ییلز با نگرانی به سمت محله می روند. فکرهای بدی در سر ییلز است که عارف از او خواهش می کند انقدر منفی بافی نکند! آنها کمی بعد به اپارتمان می رسند و بهار را می بینند که بیهوش روی پله ها افتاده است. هردو به سمت بهار می روند که و با گریه اسم او را صدا می زنند. بهار چشمانش را باز می کند و می گوید: «یکی بره دنبال بچه ها. موندن تو مدرسه. من حالم بد شد پام پیچ خورد افتادم... » عارف او را بلند می کند و بهار که درد زیادی دارد عارف او را در آغوش می گیرد تا به بیمارستان برساند. همان موقع موسی همراه بچه ها از راه می رسد و بهار از عارف خواهش می کند که او را پایین بگذارد تا بچه ها از حال بد او چیزی نفهمند. بچه ها با نگرانی و گریه مادرشان را در آغوش می گیرند و ییلز آنها را به خانه می برد تا بهار هرچه زودتر به بیمارستان برود. انور برای شنیدن حرف های سارپ در را دوباره باز می کند و سارپ روبروی او می نشیند و بعد از تعریف کردن همه چیز می گوید: «من مجبور شدم به خاطر آدمایی که دنبالم بودن قاچاقی با پیریل بریم خارج... روزای سختی رو گذروندم و حتی کسیو فرستادم تا پیش بهار بیاد و هم بهشون پول زیادی که تا آخر عمر مشکلی تو زندگیشون نداشته باشن بدم، هم بگم که دیگه بهار به زندگی خودش ادامه بده. اما اونجا نبود و منم آدرس خونه شمارو دادم و قضیه رو فهمیدم... » سارپ با ناراحتی بغض می کند و انور متعجب از حرف های او می گوید: «تو کی اومدی خونه ما؟ چه قضیه ای رو فهمیدی؟ » سارپ می گوید: «شیرین در رو باز کرد... » بعد هم به یاد می آورد که مونیر به در خانه ی آنها رفته بود اما شیرین وقتی فهمیده بود که مونیر دنبال بهار آمده گفته بود که بهار و بچه هایش در آتش سوزی سوخته اند! انور که تعجب کرده می گوید: «چه تصادفی؟! » سارپ متعجب می پرسد: «تصادف؟ مگه اونا تو آتش سوزی نمردن؟ » انور دستپاچه می شود و از او می خواهد دیگر برود اما سارپ ادامه می دهد: «شما نمیدونین من چقدر سختی کشیدم... من حتی دوبار اقدام به خودکشی کردم اما زنده موندم. فهمیدم که باید تا آخر عمر با این عذاب زندگی کنم... » انور عصبانی می شود و می گوید: «چه عذابی؟! زود رفتی واسه خودت یه زندگی ساختی و زن گرفتی! تو بهار و بچه هاتو تو فقر تنها گذاشتی! » عارف بهار را به بیمارستان می رساند و خدیجه با دیدن حال او غش می کند. کمی بعد هم بهار به هوش می آید و هم خدیجه و ژاله رو به خدیجه و جیدا و عارف می گوید که باید شیرین را پیدا کنند چون بهار باید فورا عمل بشود. خدیجه با ناراحتی می گوید: «شیرین نیست... » بعد هم به انور زنگ می زند. انور گوشی را جواب می دهد و خدیجه به او می گوید که بهار ممکن است بمیرد... انور با صدای بلند می گوید: «بهار؟! چیشده؟ من الان خودمو میرسونم. » سارپ با شنیدن اسم بهار جلو می آید و می پرسد که چرا اسم بهار را آورده؟ انور تازه متوجه حرفش شده و می گوید: «شیرین و بهار رو قاطی کردم! از زندگی ما برو بیرون. بهار و بچه هارو راحت بذار! » سارپ بیشتر تعجب می کند اما وقتی حال بد انور را می بیند می رود. او کمی به زنده بودن بهار شک می کند و دوباره پیش انور برمی گردد اما انور به او روی خوشی نشان نمی دهد و سوار تاکسی می شود تا خودش را به بیمارستان برساند.

Published by: Meshki Media Published at: 3 years ago Category: مردم و وبلاگ