نویسنده: ارنست همینگوی مترجم: نجف دریابندری راوی: امیر اردلان داودی کلیمانجارو کوه برف پوشی است به بلندی ۶۵۷۰متر، و گویا بلندترین کوه آفریقاست. قله غربی آن، ماسی نگاجه نگای، یعنی خانه خدا نام دارد. نزدیک قله غربی لاشه خشکیده و یخ زده پلنگی افتاده است… همینگوی در داستان برفهای کلیمانجارو درد و رنج مردی زخمی به اسم هری را که پایش قانقاریا گرفته شرح دادهاست. او در این داستان دردهای مادی و معنوی هری را به تصویر کشیده و خاطرات گذشتهاش را در لحظههای رها شدن از درد بیان کردهاست. این داستان تلفیقی از دردمندی آدمی و بیرحمی طبیعت است. داستان برفهای کلیمانجارو بدون تردید راجع به زندگی خود همینگوی است و از لحاظ محتوی به داستانهای اولیه او مربوط میشود. برفهای کلیمانجارو داستانی است که از لحاظ تکنیک مورد قبول و تحسین عامه قرار گرفته و تاثیر سایر نویسندگان در آن بسیار مشهود است. شرح حال مردی است که در لحظه مرگ، فرار و گریز خیالی خود را چنان به صورت واقعی توصیف میکند که خواننده را وادار به باور میکند. شروع داستان صحنهای است که مردی مشرف به موت است و ناگهان با یک ‹‹فلاشبک›› به گذشته برمیگردد و چگونگی اتفاق افتادن حادثهای را نشان میدهد. آنگاه با گریزی خیالی دوباره به زمان حال برمیگردد تا واقعا نشان دهد که چنین مرگی اتفاق افتاده است.