بر نيامد از تمنای لبت کامم هنوز بر اميد جام لعلت دردی آشامم هنوز روز اول رفت دينم بر سر زلفين تو تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز ساقيا یک جرعه ای زان آب آتشگون که من در ميان پختگان عشق او خامم هنوز ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان جان به غم هايش سپردم نیست آرامم هنوز در ازل دادست ما راساقی لعل لبت جرعه ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز نام من رفته است روزی بر لب جانان به سهو اهل دل را بوی جان می آيد از نامم هنوز پرتو روی تو تا در خلوتم ديد آفتاب می رود چون سايه هر دم بر در و بامم هنوز